خواستم تمامش کنم نشد. هیچ وقت شعر هایم تمام نمی شود.شب بود و ستاره از آسمان
می ریخت. حس کرده گم شده ام. گم شده بودم ..... خیلی وقت است که گم شده ام....
فکرکردم چقدر خوب است که ستاره ها هستند. سیاهی می ترساندم. سیاهی مطلق ....
مرگ مطلق. درد مطلق. رنج مطلق. زجر مطلق.چقدر خوب است که ستاره ها هستند.
چقدرخوب است که تو هستی ...
بخواب ....
نوشته هایت هیچ فرق نکرده اند هنوز
سینه ام خواب دیده
نارنجی از دستهات مچاله شده تا پیراهنم
دختری سپید بوده نارنج
شانه هایم لبریزند از اضطراب نیامده
نوشته هایت مچاله از من
من لای پای تو
سینه ام می سوزد
دستت را فرو ببر در صلیب خونین
اول سلام
دوم بچه خودتی
سوم مبارک باشه از قبلیه بهتره
سلام لینک جدید رو گذاشتم مبارکه
سلام
از اینکه وبلاگتان را مشاهده کردم خوشحالم. در مورد شعرتان باید گفت نشان می دهد ذهن شاعرانه قوی دارید.ابژه ها پردازش شاعرانه ای دارند.اما همین ذهن قوی به سادگی متن لطمه می زند.یعنی نمی توانیم مصداق یا مدلولهای مشخص وحتا کلی را پیدا کنیم.هر دالی باید در ابتدا مبتنی بر مدلول بیرونی باشدحتا انتزاعیترین وفانتزیترین متن ها .
سلام دوست من
می خوانمت...
راستی وبلاگ انجمن داستان دهلران هم به روز شد.
شاد باشی
سلامک
خونه جدید مبارک بهم نمی دی پیامک؟
سلام عزیز
تو خواهر کاملیا هستی ؟تووبلاگم ج.اب بذار
شعرهاتم خیلی قشنگه